آمیـــتیس هدیه خوب خــــــــــــدا

بابا در حال پیدا کردن وسایل سیسمونی امیتیس !

دیروز که جمعه بود از ظهرش بابا سعیدت توی اینترنت دنبال کالسکه و کریر و آغوشی و پیدا کردن بهترین و شیکترین و مناسبترین کالا بود برات  خوشگل مامان و با چه عشق و علاقه ای ..... خیلی شیرین و لذت بخش بود دیدن این لحظه ها....   ...
27 شهريور 1390

دیشب مامان و بابا برات تخت و کمد گرفتن آمیتیس 24 هفته ای مامان

دختر مامان ،آمی تیس قشنگم، سلام... به روی ماهت الهی ... دیشب با بابا سعیدت رفتیم برات تخت و کمد گرفتیم و از ٦:٢٠ تا١٠:٣٠ طول کشید.کلی خسته شدیم و توی ترافیک بودیم.بعد با باباییی رفتیم می خوش شام گرفتیم و اومدیم بیهوش روی کاناپه ولو شدیم و شام خوردیم و بعد هم باباییت با همه ی خستگیش تخت و کمدتو براکرد و حتی روتختیاتو هم روی تختت بست.با اون دستای مهربون و خستش .. الهی دورش بگردم ... بابائیت بهترین ومهربون ترین بابای دنیاست ....اینو هرگز فراموش نکن..... امیدوارم بزرگ که شدی خوب قدرشو بدونی و در جهت رضای خاطرش قدم برداری خوشگل من .. ...
23 شهريور 1390

دختر خوشگل مامان و بابا..آمیتیس ما ...

خوشگل مامان ویارم تموم شده.ویار که نه ،همون حساسیت کمی که مامان به بعضی بوها داشتم تموم شده و همینطور تو توی دلم هی داری رشد میکنی و رشد میکنی ... لگد زدنهات هم شدید تر و طولانی تر شده ...الهی ... خصوصا وقتی به پهلو میخوابم یا یه جا لم میدم اونوقته که هی اینور و اونور میکنی خودتو و یه جا بند نمیشی.الهی قربون اون پاهاودستهای کوچیکت بشم من.... تو توی هفته٢٤ ات هستی و مامان داره کم کم سنگینیتو حس میکنه و از این حس لذتی بی نهایت میبره. بابا هم هر وقت دستشو روی شکمم میزاره و تو شروع میکنی به تکون خوردن کلی ذوق میکنه و تو رو با اسم دخمل بابا ، امیتیس بابا (با مشورت باهم قراره به احتمال به یقین اسمتو بزاریم امیتیس از اسمهای اصیل ایرانی ...
23 شهريور 1390

فک کنم آخرین مسافرت ما به سنندج باشه وقتی تو توی دل مامانی!

پریشب از مسافرت برگشتیم.  کلی خوشگذشت علی الرغم همه ی خستگی هاش. همه با دیدن من و شکمم قلمبم کلی شادی و خوشحالی کردن.کلی ذوق و شوق....دنبا هم مثل مریم همش دستش رو رو شکمم میزاشت که بلکه تو تکونکی بخوری و حست کنه.ای جاان.یه بارم رویا دستشو گذاشتو و تو دو بار زدی زیر دستش...قربونت بره مامان...موناو فلورا و پردیس هم هر کدوم به نوعی شادیشونو نشون میدادن... حال مامان و بابا که وصف ناشدنی بود.موجود کوچولوی دوس داشتنی مامان معلومه که خیلی خوشبحالته.فک کنم به دنیا که بیای تو رو بیشتر از من دوسداشته باشن و توی کوچولوی شیطون داری کم کم جای مامانو همه جا میگری و یان یه جور شوق به من میده.یه جور هیجان که موجود ریزه میزه ای که توی دل من در حال...
13 شهريور 1390

90/05/06

ساعت۳:۱۵ همسرعزیزم بابای مهربونت خبر مثبت بودن جواب آزمایش سلامتیتو بهم داد که ناخداگاه زدم زیر گریه..بابائیت از صداش شادی موج میزد...خدایا..........خدایااااااااااااااااااااااااااخدیا ممنونم............       بعدم اونقدر ذوق زده و هیجان زده بودم که به مریمی زنگ زدم و بهش خبر خوش سلامتیتو دادم...بعدم نماز شکر به جا آوردم... ...
13 شهريور 1390

اخر این هفته (که ما مسافرتیم)میشی یه نی نی کوچولوی 23 هفته ای

 اگه خدا بخواد   ٠٨/۰۶/۹۰ که فرداش عید فطره (وخیلی زود گذشت این ماه پر برکت) ما میریم پیش مامان فاطمه و بابا فرامرزکه مامان بزرگ و بابا بزرگتن.مادر و پدر من .و خاله هات.اونهام مثل مامان مهری و بابا ابراهیم و هماوو مریم کلی شوق و ذوق دارن برای اومدنمون و همینطور اوردن تو گلکم.این اولین باریه بعد از  فهمیدن اینکه تو رو خدا به هممون داده ، داریم میریم اونجا و یکی دو بار قبلی که رفتیم چیزی از موجودیت تو به اونها نگفتیم و گذاشته بودیم سر وقت همه رو سورپرایز کنیم جیگرم.   دلم براشون خیلی تنگ شده و همش صداشون تو گوشمه... عزیز مامان تکونات خیلی شدید تر و بیشتر شده و دیگه بابا سعیدت به ...
13 شهريور 1390

وروجک مامان الان هفته 21 هستی هاااا.حواست هست ؟

  دیشب از مسافرت برگشتیم خوشگلم رفتیه بودیم پیش مامان مهری و بابا ابراهیم و هما و مریم کلی به من و بابائی خوش گذشت و البته میدونم به تو هم خیلی خوش گذشته همه در اشتیاقن تا زودتر این چند ماه سپری بشه و زود بیای بینمون کلی برات خرید کرده بودن مامان و هماو مریم   ...
1 شهريور 1390
1